تب
سلام فرشته ی زمینیه مامان. الهی که حالت خوب و لبت خندون باشه. مامانی رو ببخش با دو روز تاخیر اومدم تا برات بنویسم. کوچولوی من پنج شنبه خونه مامان فاطمه بودیم و تصمیم گرفتیم که شما رو ببریم حموم. خلاصه دلبرمامان با اون بدنه نازش یه حموم رفتو ، ناهاری نوش جون کردو راحت خوابید . ساعتای 3 بعداز ظهر از خواب که پا شدی دستات پاهات بدنت سرت همه جات داغ بود. آره عزیزم تب داشتی الهی برات بمیرم اینقدر نالش کردی بهت یه بار استامینوفن دادیم مامانی هم تا صبح کنار گهوارت بیدار موند تمومه وجودمو استرس گرفته بود خداروشکر که صبح شد وخورشید خانم یه باردیگه بهمون سلام کرد .دیروز صبح هم یه کوچولو بدنت داغ بود اما دیگه بهت استامینوفن ندادم. اما امروز شما حالتو...
نویسنده :
وحیده
9:38